اخبار و لینکهای جالب (گودر و ...)

۱۳۸۶/۱۰/۰۶

جن

خانه‌‌اي بسيار بزرگ و قديمي از ميراث خانواده ما در يكي از شهرهاي شمالي كشور سبب شد تا تصميم بگيرم تعطيلات آخر هفته را در آنجا بگذرانم... ادامه

منبع: جن، جن است و ما بسم‌ا..

۱۳۸۶/۰۷/۱۵

آش مهاجرت برای یک تا دو نفر

مواد لازم:
آدم با اراده و صبور: یک تا دو نفر
سواد لیسانس به بالا: یک برگ از نوع خوبش
سابقه کار: 3 تا 4 سال
زبان انگلیسی: به مقدار کافی
پول: به مقدار مورد نیاز ( یعنی خیلی)
حوصله ، مقاومت و انتظار طولانی: به مقدار کافی که نه ... خیلی زیاد!
تحمل حسادت و حرف و حدیث دیگران: الا ماشاءالله

طرز تهیه: ابتدا باید حسابی پوست آدم ها رو بکنید! و بکوبیدشون تا اونجا که حالیشون بشه باید دل از وضعیت فعلیشون بکنند، پول درآوردن آسون رو بی خیال بشند، هرچی هم تاحالا جمع کردند یه جا بفروشند و هرجایی رسیدند ولش کنند.( خانم ها جداگان توجیه بشند که دیگه حق ندارند تا چندین سال برای خونه شون یه قرون هم خرج کنند! چه برسه به اینکه دکور عوض کنند!)
وقتی خوب ورز اومدند و حسابی قضیه براشون جا افتاد ، اونارو با سواد و سابقه کار و غیره قاطی می کنید و خوب به هم می زنید بعد می زارید روی اجاق تا به مدت 6 سال جلز ولزشون در بیاد!
توی این مدت هم با خوندن زبان و یادگرفتن حرفه جدید و غیره خوب هم می زنید که ته نگیره و حسابی جا بیوفته!
البته لازم نیست مرتب بهش سر بزنید چون هر وقت بپزه صدای گاز در می آد می فهمید!
فراموش نکنید این غذا باید به تنهایی میل بشه .فقط حواستون باشه اگه دیگران خواستند از این آش بچشند، برای خودتون اسپند دود کنید!

منبع: ایران - تورنتو

۱۳۸۶/۰۷/۰۷

مازندران


که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار
به هر جای باز شکاری به کار

فردوسی

(راستی من خودم شمالی نیستم!)

۱۳۸۶/۰۶/۱۳

عمل سزارین در شاهنامه

در داستان تولد رستم خوندم که چون رستم خیلی بزرگ بود و امکان تولد طبیعی نبود، سیمرغ به زال گفت که با مست کردن رودابه و پاره کردن تهیگاه، و بعد دوختن محل و استفاده از دارویی برای جوش خوردن، نوزاد به دنیا میاد و آسیبی به رستم یا رودابه نمیرسه:
بیاور یکی خنجر آبگون یکی مرد بینادل پرفسون
نخستین به می ماه را مست کن ز دل بیم و اندیشه را پست کن
بکافد تهیگاه سرو سهی نباشد مر او را ز درد آگهی
وزو بچه‌ی شیر بیرون کشد همه پهلوی ماه در خون کشد
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویمت با شیر و مشک بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بساو و برآلای بر خستگیش ببینی همان روز پیوستگیش

خوب این فرق چندانی با سزارین امروزی نداره و جالب اینجاست که تو ویکیپیدیا خوندم اولین سزارین ها حدود سال ۱۲۰۰ میلادی به بعد بودن که مادر در هیچکدوم زنده نمونده بود در حالیکه فردوسی بین ۹۲۳ و ۱۰۲۰ میلادی زندگی میکرده.

با اینکه این احتمالا فقط یک تئوری بوده، چون فردوسی حکیم بوده هیچ بعید نیست که این واقعا در ایران انجام شده بوده.

۱۳۸۶/۰۶/۰۱

کلیپ فارسی سامی یوسف


جالبه فارسی خوندش هم بهتره، هم قشنگنتر. من ایران بودم قرار بود اونجا کنسرت بده.
سامی یوسف در ویکیپیدیا

پ.ن. من برگشتم کانادا، حا دوباره وبلاگم فعال میشه.

۱۳۸۶/۰۳/۱۷

فرهاد تراش


به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ    چنان بر زد که مانی نقش ارژنگ
...
چو شد پرداخته فرهاد را چنگ    ز صورت کاری دیوار آن سنگ
نیاسودی ز وقت صبح تا شام   بریدی کوه بر یاد دلارام
به کوه انداختن بگشاد بازو   همی برید سنگی بی‌ترازو
به هر خارش که با آن خاره کردی   یکی برج از حصارش پاره کردی
به هر زخمی ز پای افکند کوهی   کز آن امد خلایق را شکوهی
به الماس مژه یاقوت می‌سفت   ز حال خویشتن با کوه می‌گف

۱۳۸۶/۰۲/۲۳

همه عالم تن است و ایران دل ...


همه عالم تن است و ایران دل          نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد
(از هفت پیکر نظامی)

راستی من امروز دارم میرم ایران!

۱۳۸۶/۰۲/۱۱

حمله شیر به یک مرد در ایران (ویدئو)

این ویدیو با مدت حدود ۷ دقیقه، خیلی خیلی گرافیک و آزار دهندست که حمله شیر به یک مرد ایرانی توی قفس رو نشون میده درست از بعد حمله تا کشتن شیر و نجات دادنش. همینطور مثل ماست نگاه کردن مردم خونگرم ایران (و فیلم گرفتنشون بجای زدن شیر)!! دوباره میگم که خیلی آزار دهندست برای همین خود ویدیو رو اینجا نذاشتم .اگه دوست دارین تماشا کنید.

۱۳۸۶/۰۱/۲۱

دوهفته اقامت رايگان در ايران...

دوهفته اقامت رايگان در ايران ، ديدارخصوصي بادکتراحمدي نژاد ، صبحانه کره محلي و عسل سبلان ، ناهارآبگوشت بزباش ، شام کباب بناب ، حضوردرتمام بخش هاي خبري دنيا ، يک دست کت و شلوار هاکوپيان ، بليط پرواز مستقيم به لندن ، به اضافه دهها هديه ي گرانبهاي ديگر... . کافي است يکبار به آبهاي ايران تجاوز کنيد
(ببخشید اگه قبلا یکی براتون فرستاده بود ولی خوداییش باحال بود. منم که از ۱۳ بدر هیچی اینجا ننوشته بودم.)

۱۳۸۶/۰۱/۱۳

پایان یک شروع خوب


(اول اینکه دوست دارم تو وبلاگم چیزای بدرد بخور باشه تا خاطره و از این حرفا، ولی اومدم یه چیزی برای این عکسه بنویسم که کم کم شد انشا!!)
امسال چهارشنبه سوری نداشتیم. پارکی که توش چارشنبه سوری رو جشن میگیریم رو بسته بودن و از آتیش بازی خبری نبود. سر سال تحویلم که هزار ماشالا نصف ایرانیا خواب بودن..
... ولی به جز این عید بدی نبود. تلویزیون جام جم چند تا برنامه خیلی عالی داشت. یکی سریال بامزه ترش و شیرین که تو ایرانم میده (اون آقا جون منو کشته) یکیم برنامه بوی گل که از آداب و رسوم باستانی عید صحبت میکرد و جاهای تاریخی ایران رو نشون میداد.
چهارشنبه سوریم تو این میدون تورنتو که ایرانیا میرن توش (Mel Lastman Sq) برنامه بود. راستش اصلا جالب نبود ولی یه خانمی با چادر گلی قاشق زنی می کرد که خیلی خوشم اومد. بعدش که دیدیم خبری نیست و اومدیم بریم یک آتیش بازی باحال فرستادن هوا که تورنتو چند لحظه بخاطر ایرانیا نورانی شد. ولی چون چارشنبه سوری به از رو آتیش پریدنه نه آتیش بازی، از روی شمع و آتیش الکلی پریدیم (آتیش الکل آبیه، نمیشه سرخی من از تو براش خوند برای همین شمع لازم بود). روز عیدم هفت سینم کامل بود... برای ۱۳ بدر (البته ۱۲ بدر) یه سر کوتاه رفتیم پارک و سبزه به آب دادیم.
خلاصه درسته که نه بهترین چارشنبه سوری بود و نه بهترین سیزده بدر ولی عید خوبی بود (باز با توجه به اینکه تو کانادا بود البته) مخصوصا که کلی چیز یاد گرفتم درباره عید و از همه مهمتر... هوای تورنتو تا حدودی بهاری بود که کم پیش میاد... پارسال بهار ۲ ماه تاخیر داشت
ایشالا بقیه سال و بقیه عمرتون مثل این بهار بهاری باشه

۱۳۸۵/۱۲/۲۹

عمو نوروز و ننه سرما

يكي بود, يكي نبود. پير مردي بود به نام عمو نوروز كه هر سال روز اول بهار با كلاه نمدي, زلف و ريش حنا بسته, كمرچين قدك آبي, شال خليل خاني, شلوار قصب و گيوة تخت نازك از كوه راه مي افتاد و عصا به دست مي آمد به سمت دروازة شهر.

بيرون از دروازة شهر پيرزني زندگي مي كرد كه دلباختة عمو نوروز بود و روز اول هر بهار, صبح زود پا مي شد, جايش را جمع مي كرد و بعد از خانه تكاني و آب و جاروي حياط, خودش را حسابي تر و تميز مي كرد. به سر و دست و پايش حناي مفصلي مي گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرك آرايش مي كرد. يل ترمه و تنبان قرمز و شليتة پرچين مي پوشيد و مشك و عنبر به سر و صورت و گيسش مي زد و فرشش را مي آورد مي انداخت رو ايوان, جلو حوضچة فواره دار رو به روي باغچه اش كه پر بود از همه جور درخت ميوة پر شكوفه و گل رنگارنگ بهاري و در يك سيني قشنگ و پاكيزه سير, سركه, سماق, سنجد, سيب, سبزي, و سمنو مي چيد و در يك سيني ديگر هفت جور ميوة خشك و نقل و نبات مي ريخت. بعد منقل را آتش مي كرد و مي رفت قليان مي آورد مي گذاشت دم دستش. اما, سر قليان آتش نمي گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز مي نشست.
اینو چند وقت پیش پیدا کردم و گذاشتم که قبل از عید پست کنم...

چندان طول نمي كشيد كه پلك هاي پيرزن سنگين مي شد و يواش يواش خواب به سراغش مي آمد و كم كم خرناسش مي زفت به هوا.

در اين بين عمو نوروز از راه مي رسيد و دلش نمي آمد پيرزن را بيدار كند. يك شاخه گل هميشه بهار از باغچه مي چيد رو سينة او مي گذاشت و مي نشست كنارش. از منقل يك گله آتش برمي داشت مي گذاشت سر قليان و چند پك به آن مي زد و يك نارنج از وسط نصف مي كرد؛ يك پاره اش را با قندآب مي خورد. آتش منقل را براي اينكه زود سرد نشود مي كرد زير خاكستر؛ روي پيرزن را مي بوسيد و پا مي شد راه مي افتاد.

آفتاب يواش يواش تو ايوان پهن مي شد و پيرزن بيدار مي شد. اول چيزي دستگيرش نمي شد. اما يك خرده كه چشمش را باز مي كرد مي ديد اي داد بي داد همه چيز دست خورده. آتش رفته سر قليان. نارنج از وسط نصف شده. آتش ها رفته اند زير خاكستر, لپش هم تر است. آن وقت مي فهميد كه عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بيدار كند.

پير زن خيلي غصه مي خورد كه چرا بعد از آن همه زحمتي كه براي ديدن عمو نوروز كشيده, درست همان موقعي كه بايد بيدار مي ماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببيند و هر روز پيش اين و آن درد دل مي كرد كه چه كند و چه نكند تا بتواند عمو نوروز را ببيند؛ تا يك روزي كسي به او گفت چاره اي ندارد جز يك دفعة ديگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر كوه راه بيفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به ديدارش روشن كند.

پير زن هم قبول كرد. اما هيچ كس نمي داند كه سال ديگر پيرزن توانست عمو نوروز را ببيند يا نه. چون بعضي ها مي گويند اگر اين ها همديگر را ببينند دنيا به آخر مي رسد و از آنجا كه دنيا هنوز به آخر نرسيده پيرزن و عمو نوروز همديگر را نديده اند.

(از چهل قصه )

عید همتون پیشاپیش مبارک!

لحظه تحویل سال ۱۳۸۶

اینم یه عکس از هفت سینمون که تو وبلاگ انگلیسیم گذاشتم:

۱۳۸۵/۱۲/۱۵

از هفت پیکر...

گفت: نام تو چیست؟ گفتا: بخت
گفت: جایت کجاست؟ گفتا: تخت
گفت: اصل تو چیست؟ گفتا: نور
گفت: چشم بد از تو؟ گفتا: دور
گفت: پردت چه پرده؟ گفتا: ساز
گفت: شیوت چه شیوه؟ گفتا: ناز
گفت: بوسه دهیم؟ گفتا: شصت
گفت: هان وقت هست؟ گفتا: هست
گفت: آیی به دست؟ گفتا: زود
گفت: باد این مراد؟ گفتا: بود

۱۳۸۵/۱۱/۲۱

چرا باید به ایران افتخار کنیم...

اینو امروز یکی برام فرستاد:
  • اولين مردمان جهان كه نخ به سكه ميبستند و در داخل تلفنهاي عمومي ميانداختند ايرانيان بودند!
  • اولين مردماني كه توانستند از كارتهاي اعتباري تلفنهاي عمومي استفاده كنند بدون آنكه اعتبار آن كم شود ايرانيان بودند!
  • اولين مردماني كه نوشابههاي تقلبي ساختند ايرانيان بودند!
  • اولين مردماني كه در اولين صادرات به كشورهاي شمالي ايران به جاي حنا، خاك رنگي فروختند ايرانيان بودند!
  • اولين مردماني كه كشف كردند دروغگويي و ريا و كلكبازي براي موفقيت ضروري است ايرانيان بودند!
(چه باحاله این وبلاگ همزبون... تو وبلاگ انگلیسی عمرا میشد از این چیزای آبرو ریز بنویسم!!!!)
البته همشم بد نیست‌:

۱۳۸۵/۱۱/۱۵

تبریک و تسلیت

معمولا اول خبر بد رو میدن ولی چون اصولا ما کارامون برعکسه، اول جشن سده ، جشن پیدایش آتش و جشن ملی فراموش شده ایرانی ها رو تبریک میگم.

تسلیتم برای این بود که دیروزپرویز یاحقی رو از دست دادیم.

عجب سال بدی بود امسال برای موسیقی... اول علی تجویدی، بعدشم پرویز یاحقی...

من هیچ چیزی رو بیشتر از زدن آهنگای قدیمی با پیانو رو دوست ندارم. از کارای پرویز یاحقی یکی میکده بود که خیلی دوست داشتم، یکیم ببداد زمان یا برگ خزان (که فکر نمی کنم کسی باشه که تا حالا نشنیده باشدش)


البته هنرمندا، مخصوصا این قدیمیا (که برعکس این دگوریای جدید واقعا هنرمند بودن) تو آهنگاشون زندن...

آدرس جدید این وبلاگ

آدرس جدید این وبلاگ: http://blog2.hoomanb.com

۱۳۸۵/۱۰/۳۰

از کلیه و دمنه...

یادمه یه زمانی دبیر ادبیاتم گفته بود حتما کلیله و دمنه رو بخونید. بالاخره حدود ۱۲-۱۳ سال بعد با هزار بدبختی خوندمش. می پرسید چرا با هزار بدبختی؟ چونکه شاید ۷۰ درصد کتاب عربی بود و من شدیدا با استفاده از عربی مخالفم. حالا از اون بگزریم، ضرب المثل ها و نکته های جالبی داشت که چندتا شو علامت زده بودم و اینجا می نویسم. در ضمن من همون کلیله و دمنه بهرامشاهی (ابولمعالی نصرالله منشی) خوندم. من سعی کردم فقط چیزای پارسی رو بنویسم ولی یکی دوتا عربی هست که فقط معنی اونا رو نوشتم.

یکی از اولین چیزایی که متوجه می شین اینه که این کتاب خیلی سکسیسته (البته این ترجمه آزاد فارسی رو می گم). فکر می کنم این آقای منشی خیلی زن زلیل بوده و حسابی با خانوما لج بوده.... مثلا تو باب شیر و گاو آورده:

... حکما گویند بر سه کار اقدام ننماید مگر نادان: صحبت سلطان و چشیدن زهر به گمان و سر گفتن با زنان

یا دوباره همونجا به نقل از حضرت محمد اومده:
به درستی شما زنان هنگامی که گرسنه گردید خار و ذلیل می شوید و چون سیر می گردید سرگش. (ترجمه)

شد ناف معطر سبب کشتن آهو شد طبع موافق سبب بستن کفتار (باب شیر و گاو)

تنها مانی چون یار بسیار کشی (باب بازجست کار دمنه)

بد مکن که بد افتی چه مکن که خود افتی

چند چیز را بقا و ثبات نیست: سایه ابر و دوستی اشرار و عشق زنان و ستایش دروغ و مال بسیار (باب دوستی کبوتر و زاغ و موش و ...)

کاندر سر روزگار بس بازیهاست (باب بوف و زاغ)

ادامه داره...

۱۳۸۵/۱۰/۱۴

آيا ميدانيد كه

این و همین الان تو یاهوم گرفتم:
  • كوكا كولا در اصل سبز رنگ است
  • عمومي ترين نام جهان محمد است
  • اسم قاره ها با همان حرفي كه آغاز ميشود پايان ميابد
  • شما نميتوانيد با حبس نفستان خود كشي كنيد
  • محال است آرنج دستتان را بليسيد
  • وقتي عطسه ميكنيد مردم به شما عافيت باش ميگويند چون قلب شما به مدت يك ملنيليونيم ثانيه ميايستد
  • خوك‌ها به دليل فيزيك بدني قادر به ديدن آسمان نيستند
  • فندك قبل از كبريت اختراع شد