به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ چنان بر زد که مانی نقش ارژنگ ... چو شد پرداخته فرهاد را چنگ ز صورت کاری دیوار آن سنگ نیاسودی ز وقت صبح تا شام بریدی کوه بر یاد دلارام به کوه انداختن بگشاد بازو همی برید سنگی بیترازو به هر خارش که با آن خاره کردی یکی برج از حصارش پاره کردی به هر زخمی ز پای افکند کوهی کز آن امد خلایق را شکوهی به الماس مژه یاقوت میسفت ز حال خویشتن با کوه میگف