اول رفتم یکم چوب خریدم:

بعد (بدون نقشه!) شروع کردم به بریدن و پیچ کردن چوب! تا کم کم شد شبیه تخت:
البته به این سادگی هم نبود. در ضمن بابام خیلی کمک کرد. مثلا اول پایه تخت خیلی بلند بود، تا حدی که بالا رفتن روش سخت بود! بعد تصمیم گرفتیم که طول خود تخت کم بشه بهتره. ولی نهایتا یه تخت با صفا ظاهر شد!
خلاصه تخت با آبگوشت افتتاح شد! البته با موسیقی سنتی. چقدرم چسبید. بفرمایید دیزی!
(البته آبگوشت توی عکس با آبگوشتی که خوردیم یه نمه فرق داره! ولی هوا برای عکس گرفتن تاریک شده بود. بعدشم اینجا ریحون از کجا میاوردم!؟)
۴ نظر:
سلام دوست عزیز
یه سر به وبلاگم بزن.
مطلب امروز = کاریکاتور شخصیت های خارجی از دسته ی طنز
لطفا نظر هم بدهید تا بتونم وبلاگم رو بهتر کنم
این مطلب رو از دست ندید خیلی باحاله
راستی
با سر زدن به وبلاگ بلافاصله با همون نامی که درخواست کردید
لینک می شوید
مرحوم علی حاتمی اگه می دونست یه نفر روزی به دیدن سریالش هوس آبگوشت می کرد احتمالاً سالها ÷یش از ابتلایش به سرطان در میگذشت
هیچ بعید نیست خودشونم بعد از فیلم برداری اون صحنه یه دیزی خفن با کرو زدن تو رگ!!
سلام ممنون میشم سایزهاتون را به من بدهید منم بسازم
ارسال یک نظر